ياعلي! تو، نه ! اين بار من.
از تو بسيار گفته اند و مي گويند و من را يا علي! نه زبان گفتن است و نه مشقي درخور تو.
بگذار که از من بگويم اين بار اي ديوار به ديوار دادار.
ياعلي! تو من را بطلب!
ياعلي! چه غريب حسي است اين حس طلب از تو.
حس خواستن من که به همين سادگي هم کلام بزرگي ات مي شوم.
چه غريب حسي است که بي وقتي ازپيش ، بي دفتري و قراري و التماسي راهم مي دهي ، راهمان مي دهي که بخواهيمت و بخوانيمت.
چه غريب حسي است که براي سخن گفتن با تو از هيچ هفت خواني در هيچ شهر و دياري نبايد گذشت که تو هفت هفت بار ، بارها و بارها ، هفت خوان را و هفت شهر را و نخلستان را گذشته اي و چاه ، آه که بر اين حفره ي غريب از روي زمين به دل خاک ، نه!
تو گو از دل خاک به قلب آسمان ، عمري است که غبطه مي خورم که مخاطب واژه هاي تو بوده عمري.
چه غريب حسي است اين خواستن ، اين گونه خواستن ، خواستني سخت ، خواستني شيرين ، خواستني سخت شيرين.
موضوعات: بدون موضوع